یزدان پناه : کتاب مصباح الهدابه امام خمینی (س) اثبات مسئله خلافت و ولایت اهل بیت است.
دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۴ ق.ظ
یزدان پناه: کتاب مصباح الهدابه امام خمینی(س)، اثبات مسئله خلافت و ولایت اهل بیت است
آن چنان که گفته اند، عرفان اسلامی دو رکن رکین دارد؛ اول مسئله توحید که ذیل مباحث وحدت شخصی وحود سامان می یاید و دیگر موحد، که مسئله انسان کامل، راوی آن است. ویلیام چیتیک، عرفان شناس معاصر، معتقد است که اگر چه که از کتاب های محی الدین عربی، می توان وحدت وجود را دریافت اما این واژه در هیچ کدام از آثار وی به کار نرفته است. به اعتقاد وی، مسئله اصلی ابن عربی انسان کامل است.
پرتال امام خمینی / رضا نهضت: آن چنان که گفته اند، عرفان اسلامی دو رکن
رکین دارد؛ اول مسئله توحید که ذیل مباحث وحدت شخصی وحود سامان می یاید و دیگر موحد، که مسئله انسان کامل، راوی آن است. ویلیام چیتیک، عرفان شناس معاصر، معتقد است که اگر چه که از کتاب های محی الدین عربی، می توان وحدت وجود را دریافت اما این واژه در هیچ کدام از آثار وی به کار نرفته است. به اعتقاد وی، مسئله اصلی ابن عربی انسان کامل است.
آن چنان که برخی از عرفان پژوهان معتقدند، مفهوم انسان کامل در سایر فرهنگ ها هم وجود داشته است، لذا برخی ریشه ی آن را در آئین بودا و برخی در ایران باستان و برخی در فرهنگ یونانی جسته اند. در عالم اسلام گویا، اول بار ابونصر فارابی این اصطلاح را به کار برده است.
البته مفهوم انسان کامل، پیش از به کار بردن او، در میان عارفان اسلامی وجود داشته است چنان که بایزید بسطامی سخن از «الانسان الکامل التمام» بر زبان آورده است و او را انسانی میدانسته که به مقامات والای معنوی نائل شده است. البته احادیث و ماثورات وارده از اهل بیت، به خوبی بیانگر مفهم انسان کامل هستند که تحلی این انسان کامل، در پیامبر (ص) و امامان شیعه است. به هر خال از این عربی است که این انسان کامل، جایگاهی عظیم و برجسته در نظام هستی پیدا می کند و می شود کون جامع، که تمام مظاهر و مراتب هستی را در بردارد. آن چنان که ابن عربی در فصوص الحکم بیان می دارد ، چون حق تعالی از حیث اسمای حسنای خود می خواست اعیان آن ها و یا به تعبیری عین خود را در کون جامعی که به اتصاف به وجود شامل و جامع همه اسما و صفات است ببیند و سّرش را بر خود پدیدار کند، ادم را افرید. از نظر ابن عربی، انسان کامل به جهت فراگیری همه حقایق، خلیفه نامیده شده است. این انسان کامل برای حق به منزله مردمک چشم است برای چشم، که نگریستن بدان صورت می گیرد و از آن تعبیر به بصر می شود.حق به واسطه ی این انسان است که به حق نظر می افکند و بر آنان رحمت می آورد. این انسان کامل، حادث ازلی و دائم ابدی است و عالم به وجود او بر پا است. نسبت این انسان به عالم، مانند نگین انگشتری است به انگشتری. او محل نقش و علامتی است که پادشاه خزانه خود را بدان مهر می کند و به همین جهت، حق او را خلیفه نامیده است؛ زیرا که حفظ خلق، بدو است؛ همچنان که حفظ خزائن به مهر است و تا زمانی که مهر پادشاه بر آن است، کسی جرات بازکردن آن را ندارد. تا زمانی که این انسان در عالم باشد، عالم به وجود او محفوظ خواهد ماند. در واقع چنان چه این مهر که همان انسان کامل است، از خزانه ی دنیا برافتد و جدا شود، چیزی در خزانه دنیا باقی نمی ماند و هر چه در آن بود، خارج می شود و امر به آخرت انتقال می یابد و انسان کامل مهر ابدی خزانه آخرت می شود. مفهوم انسان کامل، در نزد پیروان این عربی نیز بسط بیشتری پیدا می کند تا جایی که عزیز الدین نسفی، کتاب مستقلی را با این عنوان تالیف می کند. بعد از او نیز عبدالکریـم جیلی (گیلانی)، کتابی با همین عنوان به نگارش در آورد: الانـسـان الـکـامل فـی معرفه الاواخـر والاوائل. امام خمینی(س) نیز که در عرفان نظری، پیرو نظریات ابن عربی است، به مسئله انسان کامل، عنایت ویژه ای داشته است؛ یا این تفاوت که از منظری شیعی و با توجه به ماثورات اهل بیت، به آن نگریسته است. از نظر امام خمینی، انسان تنها وجودی است که جامع همه مراتب عینی، مثالی و حسی است و تمام عوالم غیب و شهادت و هر چه در آن هاست، در وجود وی نهان است.امام برای این مدعای خود به این آیه استناد می کند که:" و علم الادم الاسما کلها.( شرح دعای سحر ص 34) امام همچنین به سخن منسوب به امام علی استناد می کند که: اتَزْعَمُ انَّکَ جِرْمٌ صَغْیِرٌ وَفیْکَ انْطَوىَ الْعالَمُ الْاکْبَر وی با این استدلال، بیان می کند کند که، حال که انسان کامل جامع جمیع مراتب است، پس با جبروتیان حبروتی، با ملکوتیان ملکوتی و با ملکیان، ملکی است. وی برای بیان دیگر ویژگی های انسان کامل به سخنی از امام صادق استناد می کند، از نظر امام صادق، صورت انسانی، بزرگ ترین حجت های الهی است؛ چرا که آن همان کتابی است که خداوند متعال آن را با دست خود نوشته است، او را بنا به حکمت خود بنا نموده، و انسان کامل، مجموعه ی صورت جهانیان است. او بر هر غایبی شاهد است، راه راست است به هر گونه نیکی و خیر، مختصری از لوح محفوظ است، و همان راهی است که میان بهشت و دوزخ کشیده شده است. (همان ص 35) بر مبنای این سخن امام صادق، امام خمینی، ویژگی های دیگری را برای امام ذکر می کند:انسان خلیفه خدا است بر خلق او، بر صورت الهی آفریده شده، حلعت های اسما و صفات خداوندی را در بر دارد، در گنجینه های ملک و ملکوت نفوذ دارد، روحش از حضرت الهیه بر او دمیده شده است( همان ص 35) این انسان کامل، دارای ظاهر و دارای باطنی است.از نظر امام خمینی، ظاهر او نسخه ای است از ملک و ملکوت و باطنش، گنجینه های خدای لایموت.(همان ص 35) آن چه در پی می آید، سخنرانی استاد یدالله یزدان پناه، مدرس عرفان و فلسفه در حوزه و دانشگاه است که سه سال پیش در جمع تعدادی از طلاب ایراد شده است. در این جلسه استاد یزدان پناه سعی دارد مباحث عارفان اسلامی درباره ی انسان کامل را، با ماثورات وارده از اهل بیت در باره حجت الهی تظبیق دهد. بنابراین ضمن بیان جایگاه انسان کامل در نظام هستی، واردات و ماثورات اهل بیت را در آن مبحث بیان می دارد. این همان کاری است که امام خمینی(س)، در کتاب شریف مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه انجام داده است و مسئله ولی را در نظام هستی به خوبی نشان داده است. در پی متن کامل این سخنرانی از نظر خوانندگان محترم می گذرد. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه، و الظاهر لقلوبهم بحجته، الذی لا یدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن، ثم الصلاه و السلام علی عبد الموید و الرسول المسدد المحمود الاحمد ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المنتجبین. توحید و انسان کامل دو بحث اصلی عرفان موضوع بحثی که در نظر گرفته شده، انسان کامل و جایگاه آن در نظام هستی است. در مجموعه مباحث عرفان اسلامی، مسئلهی انسان کامل، به عنوان یک مبحث بسیار مهم مطرح است. در واقع از یک بُعد میتوان این گونه گفت که آن چه در عرفان اسلامی مطرح است، دو بحث اساسی است: یکی توحید و دیگری موحد حقیقی، که موحد حقیقی، همان انسان کامل است. اهمیت مسئله ی ولایت در شیعه به آموزههای شیعی خود هم که مینگریم،در کنار توحید، مسئله ولایت و انسان کامل جدی است. این "ولی"، گاه به عنوان باب الله مطرح شده است؛ یعنی یک بحث توحید است و دیگر سخن از بابی به سمت توحید، که باب الله است. انسان کامل باب الله است سروران محترم، در متون دینی، دیده اند که مسئلهای مطرح است که، اگر کسی بخواهد به توحید بار یابد، از بابش باید وارد شود و انسان کامل، به عنوان باب الله مطرح میشود. احادیثی در این مورد در خاطر دارم که به سرعت از آن میگذرم تا به مباحث اساسی برسیم. ماجرای زاهدی در زمان حضرت عیسی در روایت کافی آمده است، شخصی از مؤمنان و از زاهدان و از پاکان دورهی حضرت عیسی بود که وقتی دعا میکرد و خدا را میخواند، اجابت میشد. در واقع، خاندانی بودند که خداوند سبحان، دعای آنها را اجابت میکرد.یک بار، این شخص اعمال خاصی را انجام داد و بعد دعا کرد. ولی در پایان که دعا کرده بود و طلب کرده بود، آن دعا اجابت نشد.این عدم اجابت دعا، مایه تعجب او شد؛ چرا که او از خاندانی بود که معمولاً وقتی عبادت میکردند و آن چه را که از خدا طلب میکردند، خداوند سبحان به آن ها میداد. این سوال برایش پیش آمد که چرا این بار دعایم اجابت نشد؟ شک در ولی، سبب عدم استجابت دعا می شود این شکایت را نزد حضرت عیسی میبرد. حضرت عیسی در هنگام سحر، آن گونه که در خاطر دارم، از خدا در این زمینه استفسار میکند. جوابی که میشنود این است که، ای عیسی او در تو شک دارد، تو باب اللهی. تو درِ به سمت من هستی. او در تو شک دارد. اگر او گردنش هم در عبادت بشکند، من او را اجابت نمیکنم. هر چه زحمت میکشد، بکشد، چون در تو شک کرده است دعایش اجابت نمی شود. فردا که حضرت عیسی این سخن را از خدا نقل میکند، آن شخص اذعان میکند که بلی ای نبی خدا! من در تو شک کردم. از طریق انسان کامل، می توان به خدا رسید در این روایت بنگرید، صحبت از باب الله است؛ یعنی در کنار مسئلهی توحید، ولایت مطرح است که راه توحید و راه رسیدن به خداست. در واقع از طریق این بزرگان و انسانهای کامل، میشود به خدا رسید و مورد قبول خداوند سبحان قرار گرفت. همهی سروران محترم، میدانند که در آموزههای شیعی، چقدر این معنا تأکید شده است یعنی کنار مسئلهی توحید، ولایت است. عرضم این است در آموزههای عارفان بالله هم که مینگرید، این معنا را مییابید. آن جا هم سخن از توحید است و موحد حقیقی یعنی انسان کامل. مباحث عارفان درباره انسان کامل، با آموزه های شیعی قابل انطباق است اساساً انسان کامل چه جایگاهی در نظام هستی دارد؟ چرا این همه اهمیت پیدا میکند؟ نکتهای را در آغاز به عنوان مقدمه عرض کنم. نوعاً مباحث انسان کاملِ عارفان بالله، که در عرفان نظری آمده است، جز در بستر شیعی و فرهنگ ولایی، آن معنای حقیقی خود را نمییابد. یعنی وقتی به این آموزههای عارفان بالله مینگریم، تنها با آموزههای شیعیان، که از طریق اهل بیت عصمت و طهارت در باب ولایت رسیده است، منطبق است و چنان ظرفیت بالایی در این تصویر وجود دارد که گاه، انسان میگوید، همهی اینها، شرح آیات و روایاتی است که شیعیان به آن معتقدند. مصباح الهدایه امام خمینی، بررسی عرفانی مسئله ولایت است نمونهای عرض کنم. حضرت امام (س)، در کتاب مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، تقریباً میخواهد حقیقت ولایت موجود در فرهنگ شیعی را تثبیت کند. اصلاً این کتاب، برای اثبات خلافت و ولایت اهل بیت است. با آن سرّ و عمقی که در آن است. در واقع، روایاتی که در این زمینه است، میخواهد حل و فصل شود، ولی تماماً از همین آموزههای عرفانی بهره گرفته شده است. لذا اگر مطلبی از عارفان بالله گفته میشود که با مضمونی از مضامین فرهنگ شیعی تطبیق میگردد، امر مستبعدی نیست. انسان کامل، روح عالم است عارفان بالله، در مورد جایگاه انسان کامل در هستی، این گونه میگویند که تمام عالم، با همهی کثراتش و با همهی موجودات در او، نسبت به انسان کامل، همچون بدنی است برای روح و انسان کامل، روح عالم است. روح اعظم، که ملک مقرب خدا است، از قوای انسان کامل است برترین ملک مقرب خدا روح اعظم است، که در روایات اهل بیت آمده است و گاه در معقول و فلسفه، از او به عنوان عقل اول یاد میشود. در روایات، آمده است که این روح اعظم، از جبرئیل هم برتر است. به روایات کافی بنگرید! در همان کتاب حجت، این معنا آمده است که روح اعظم، از جبرئیل هم برتر است. در واقع، برترین ملک و برترین موجود از مخلوقات هستی است. این روح اعظم، نسبت به انسان کامل، میشود قوهای از قوای او. چگونه روح ما دارای قوایی است؟ مثل قوهی خیال، قوهی عاقله، قوهی حاسه، و بدنی دارد، روح اعظم با همهی عظمتش که رئیس ملائکه به حساب میآید، میشود قوهای از قوای انسان کامل. لذا میگویند انسان کامل روح عالم است. و اگر عالم ماده را، همچون بدنی برای انسان کامل در نظر بگیریم، ملائکه میشوند قوای او، در حقیقت همه موجودات، میشوند شأنی از شئون او. این بیان را عارفان بالله دارند. انسان کامل، واسطه ی فیض از جانب خداوند است عارفان میگویند، در هستی که مینگریم، واسطهی بین حق و تمام مخلوقات، این روح است. این واسطه است که فیض به قوایش و به بدنش میرساند. در حقیقت، هرچه در مراحل مادون میبینیم، باید از این واسطه بگذرد. همین مضمون در فرهنگ شیعی آمده است که امامان معصوم ما، سبب متصل بین ارض و سمایند. اگر این تعابیر به کار برده میشود، معنای حقیقیاش را در فرهنگ عرفانی باز مییابد. یعنی انسان کامل، سبب متصل بین ارض و سماء است. استناد به دعای زیارت جامعه بزرگان، به این فراز زیارت جامعه اشاره میکند که: ارواحُکم فی ِالارواح، اَنفسکم فی النفوس، اجسادکم فی الاجساد، چگونه این فقرات را باید معنا کرد که روح امام معصوم، در دل همهی ارواح باشد؟ جسدشان در بین همهی جسدها باشد؟ به ظاهر، جسد و بدن مادی عنصری انسان کامل، همچون حضرت حجت، همچون امیر مؤمنان، همچون علی بن موسی الرضا صلوات الله علیهم اجمعین، بدن عنصریاش، همچون بدن عنصری دیگر افراد است ولی اگر گفتهاید، همهی عالم میشود بدن او، پس جسد او، در بین جسدهاست. اگر روحی برای عالم است، اگر نفوسی وجود دارد، روح انسان کامل، در همهی ارواح و در همهی ملائکه مقرب، دمیده است. این معنا، که در فرهنگ شیعی آمده است، اگر بخواهد تفسیر دقیق پیدا کند، همین سخنی است که عارفان بالله میگویند و این البته، نتیجهی خاص خود را دارد. عالم به وجود انسان کامل قائم است/وقتی که قیامت برپا می شود اگر شما میگویید، انسان کامل میشود واسطهی فیض و قطب عالم، میشود صاحب عصر و الزمان، میشود غالب بر همهی موجودات، وقتی روح عالم است، اگر بخواهد انسان کامل، از نشئه ی عنصری، رخت بر بندد و انسان کاملی با بدن عنصری، جایش ننشیند، آخرین انسان کاملی که با بدن عنصری، از این عالم به در می رود، چون روح عالم است، وقتی روح از بدن میرود، یعنی روح از عالم برود، این بدن، یعنی این عالم، میپاشد. همین سخن را عارفان بالله دارند که میگویند عالم به وجود انسان کامل قائم است. که اگر به نحو تبدل امثال و تجدد امثال، انسان کامل دیگری در جایش ننشیند، یعنی آن آخرین انسان کامل، که در عالم ماده از نشئه ی عنصری، به در میرود و آن انسان کامل، از عالم برود، عالم میپاشد و قیامت به پا میشود. اگر حجت نباشد، زمین ساکنانش را فرو می برد همین مضمون را ما در فرهنگ شیعی دارید به نام لولا الحجة لساخت الارض باهلها.اگر حجت در روى زمین نباشد، زمین، مردم را به کام خود فرو مى کشد. در روایات بنگرید! مطابق روایات، آخرین فردی که از این نشئه به در میرود، حجت خداست و اگر حجت خدا، از این نشئه رخت بر بندد، عالم را جمع میکنند. این مضمون را شنیدهاید. در واقع سّرش بر میگردد به آن جایگاهی که انسان کامل، در هستی دارد و سبب متصل بین ارض و سما است. اوست که، در واقع، ربط عالم معنا به این عالم صوری میدهد. اوست که ربط بین حضرت حق و مخلوقات است، که اگر یک لحظه این حقیقت از این نشئه به در برود و جایگزینی نداشته باشد، عالم جمع میشود. ما این مضامین را در فرهنگ شیعی، مکرر شنیده ایم. این، خبر از جایگاه اصلی انسان کامل میدهد. گاهی این گونه گفته شده است که تا زمانی که ذاکر حقیقی، در عالم هست که آن حجت خدا انسان کامل است، عالم پا بر جاست. وقتی آن ذاکر حقیقی میرود، عالم را جمع میکند. در واقع، اگر با این نگاه به عالم و به انسان کامل بنگریم، جایگاه انسان کامل در هستی مشخص میشود. به لحاظ مباحث هستی شناختی، انسان کامل واسطه است. به عنوان آن رابط بین خداوند سبحان و مخلوقات است. آثاری بر این قول، مترتب میشود. یکی از همین آثار، مطلبی بود که عرض کردم؛ یعنی تا او هست، عالم پابرجاست. تا او میرود، عالم جمع میشود. هر فیضی که به موجودات می رسد، به واسطه ی انسان کامل است اثر دیگری هم مترتب است؛ اگر او واسطهی فیض است، پس هر فیضی به هر موجودی میگذرد، از مجرای این ذوات مقدس میگذرد و به عالم میرسد. ما این مضمون را شنیدهایم که صاحب عصر و الزمان، که در این عصر حضرت حجت سلام الله علیه میباشد و در هر عصری و در هر دورهای، صاحب عصر و الزمانی داریم، فیض دهنده است. این تعبیر صاحب عصر و الزمان، معنای خاصی دارد؛ یعنی مالک آن عصر، همراه آن عصر و مدد دهندهی آن عصر است. همین مضمون، به همین تعبیر، در فرهنگ عرفانی آمده است: صاحب العصر و الزمان. گاه گفته میشود ابوالوقت، پدر وقت پدر زمان. گاه گفته میشود صاحب العصر و الزمان، یعنی مانند همین مضمون که در فرهنگ شیعی به حضرت حجت میگوییم حضرت صاحب و صاحب العصر و الزمان. انسان کامل و مسئله ی شب قدر لذا انسان کامل، باید فیض دهندهی به عالم باشد. میشود مسئلهی شب قدر را با همین معنا حل کرد. چرا در شب قدر، نامهی عمل همه را، به دست حضرت حجت و به دست انسان کامل هر عصر میدهند؟ چرا میگوییم با امضای او کارها انجام میشود؟ در واقع سرّش، در همین روح عالم بودن او است. وقتی روح عالم است، باید از این مجرا، فیض به تمام قوا و بدن برسد. نتیجه ی این سخن این است که هر کس در هر جا، فیضی میگیرد، به مدد انسان کامل است. برخی، این معنا را به چشم خود میبینند. برخی، این معنا را حداقل احساس میکنند و برخی، هیچ خبر ندارند. ولی باید دانست که همه فیوضات، از آن سو و به مدد او میآید. ما این مضمون را به چند شکل در روایات شیعی داریم. یکی در جریان شبهای قدر و یکی هم این که هر چه از امور، که در آن از بدا حاصل میشود، اول به دست صاحب عصر و الزمان داده میشود، سپس به عالم. بیعت تکوینی همه ی موجودات با انسان کامل نتیجه دیگر بر این که انسان کامل را روح عالم بدانیم، این است که همه موجودات، با انسان کامل بیعت تکوینی می کنند. یکی از عارفان بالله، میگوید که من دیدم چگونه عقل اول (روح اعظم)، با انسان کامل،بیعت میکند. بیعت روح اعظم، به معنای بیعت همهی ملائکه است، چون رئیس الملائکه است. همین مضمون را ما در روایات شیعی داریم. این که ما مختلف ملائکهایم، یعنی محل رفت و آمد ملائکهایم. در مورد مختلف الملائکه بودن، در روایات شیعی ما به طور متعدد آمده است. یعنی قلب انسان کامل، جایگاهی است که همهی ملائکه در رفت و آمدند. حتی این بیعت تکوینی، در تمام هستی ساری است و همه موجودات در باطن خود با او بیعت میکنند و او را میشناسند. بیعت تکوینی ملائکه و ماجرای شهادت امام حسین(ع) شنیدهاید که در جریان عاشورا، همهی آسمان و زمین گریستند؛ همه ملائکه، همه موجودات عالم گریستند. سرّش در این بیعت تکوینی است. کسی که به باطن اصلی میرود، میبیند که همهی مرزوقین از روح عالم، یعنی انسان کامل، آن مولای خود را میشناسند و با او بیعت کردهاند.حتی انسان کافر در باطن مطیع حجت خدا است؛ اگر چه که از لحاظ تشریعی از ولی پیروی نکرده باشد. در روایات کافی آمده است گه وقتی حضرت رسول الله(ص) به سمت مکه مکرمه می آمدند همه ی سنگریزه ها به رسالت وی اذعان می کردند. این همان معنایی است که از امام معصوم وقتی پرسیدند چگونه رسول الله دید؟ فرمود آن لحظه که از غار حراء بیرون آمد، هیچ سنگی را ندید مگر این که به رسول الله عرض ادب کردند. در واقع اینجا گفته میشود در باطن عالم، همه از این بیعت مطلعاند. چون همه از او روزی میگیرند. این هم یک اثر از آثار روح عالم بودن اوست. همه مطیع انسان کامل اند در واقع با این معنا، میشود گفت همه مطیع حجت خدایند. همه، مطیع آن انسان کامل و صاحب عصر و زمان اند. در روایات شیعی، این مضمون آمده است. باز اثر دیگری که مترتب میشود این است که همه جای عالم، رنگ و بوی ولایت دارد. چگونه این بدن ما، با بودن روح رنگ و بوی روح دارد؟ وقتی روح از بدن میرود، این جسد میپاشد، این جسد دیگر تحرکی ندارد. نگاه شخص زنده، روح را به دیگران منتقل میکند. سخن شخص زنده حقیقت، روح و جریان روح را در گفتهها نشان میدهد. تمام عالم، به خاطر آن که انسان کامل روح عالم است، سرایت آن روح را در عالم نشان میدهد. یکی از معانی اجسادکم فی الاجساد، ارواحکم فی الارواح، انفسکم فی النفوس، همین است. ولایت انسان کامل در عالم منتشر است برخی از صاحبان دل، دیدهاند که چگونه آن ولایت، خود را در تمام عالم منتشر میکند. مثل آن که یک نقطهای است در نهایت شدت، وقتی که باز میشود، تمام عالم را میگیرد، چون هر جایی، با آن رنگ و بو شناخته میشود. بزرگان از اولیاء الهی این گونه گفته اند که روح عالم، در عالم سرایت پیدا میکند.انسان کامل، با سفر سوم خود، در عالم جریان پیدا میکند. در واقع، بعد از آن که در سفر اول به خدا رسید، در سفر دوم در خدا غور کرد، که تمام آن چه که ما به عنوان روح عالم میشناسیم زیر سر این سفر دوم است، وقتی به این جا رسید، آن لحظه که از حق به سمت خلق میآید، در دل تک تک اشیاء سریان پیدا میکند و همین معنا باعث میشود که تمام عالم، رنگ و بوی او میگیرد و تمام عالم به او مرتبط است. انسان کامل ناظر بر همه چیز است یک مضمونی در فرهنگ شیعی داریم و برای ما هم بسیار روشن است. ما همین جا که نشستهایم، میتوانیم بگوییم ای حجت خدا! و احساس کنیم آن حجت خدا در بر ماست چرا؟ هیچ شده است در این معنا تأمل کنید؟ این مضمون در روایات اهل بیت، به عنوان شهداء دار فناء آمده است. شهیدان دار فنا و شفعاء دار بقا. عنوان شهادت که گفته میشود یعنی ولیّ خدا، شاهد اعمال ماست؛ به این دلیل است که در دل همهی موجودات سریان دارد و از همه چیز آگاه است. به همین علت است گفتهاند کاری نکنید که انسان کامل از عمل شما ناراحت شود؛ چرا که تمام اعمال شما را مینگرند. اگر کار زشت و گناه میکنید، حجت خدا میبیند و مکدر میشود. این به واسطه ی سریان انسان کامل در عالم است. در واقع حجت خدا و روح الهی، که مرکز ثقل عالم هستی است، در عالم سریان دارد و در این جا و آن جا، حاضر است، لذا میشود شهدای دار فنا. سفر سوم:حضور حق در دل اشیاء اگر کسی، این مضمون را بتواند بفهمد، میتواند یک ارتباطی ین این معنا و قرب حضرت حق به عالم، برقرار کند. اولیاء الهی گفتهاند که انسان کامل، به همان قرب و سریان حضرت حق در دل اشیاء می آید نه به چیز دیگر؛ چرا که سفر سوم، در واقع همان حضور حضرت حق در دل اشیا است که در جای خود باید درباره اش بحث کرد. حتما مسئله هُوَ مَعَکُم و قرب حضرت حق به همهی اشیاء را شنیده اید. همین معنا، برای انسان کامل ثابت میشود و قرب به همهی انسانها دارد. لذا، دو نکته اساسی از این قرب انسان کامل به موجودات می توان به عنوان بهرهی روحی فهمید؛ یکی این که انسان همیشه خود را در محضر حجت خدا ببیند و گناه نکند و او را نرنجاند. و دیگر، استفاده از این حضور معنوی حجت خدا با انسان است.یعنی چگونه این قرب وریدی حضرت حق باعث میشود انسان بتواند با حضرت حق بنشیند، با خدا صحبت کند و از این حضور حضرت حق بهره بگیرد و لذت ببرد، همین گونه میتواند از حضور معنوی حجت خدا لذت ببرد؛ یعنی میفهمد او در دل همهی اشیاء هست و با او هست. وقتی که حجت صدای ما را می شنود این جا است که در فرهنگ شیعی، هر کسی در هر جا که باشد، در فراخنای دل، حجت خدا را میخواند، میداند که حجت خدا در بر اوست و میشنود. لذا میشود از این حضور معنوی بهره گرفت. برخیها میگویند چگونه میشود از حجت خدا، که اینک از او محروم هستیم و او اینک در پس پردهی غیبت است، بهره بگیریم؟ ولی در فرهنگ شیعی گفتهاند هیچ گاه فاصله نیست. لذا گاهی گفتهاند همین سلام و عرض ادبی که انسان نسبت به انسان کامل دارد، همان لحظه که سلام میگوید، حجت سلام را میشنود. همان لحظه ی سلام، پاسخ سلام میآید و این پاسخ با او هست. این هم یکی از بهرههای مسئلهی روح عالم بودن حجت خدا. اسفار چهار گانه عرفانی نکتهای که هست این است چرا حجت خدا این همه اثر دارد؟ چرا انسان کامل، که روح عالم است، این همه اثر دارد؟ چرا که گفتیم حجت خدا، روح عالم است و روح عالم این آثار را در پی دارد. چرا انسان کامل میشود روح عالم، به طوری که حتی از روح اعظم هم برتر میشود، از عقل اول هم برتر می شود؟ چرا؟ چه چیزی میگذرد، چه نکتهای هست که به این جا ختم میشود؟ سفر اول:بریدن از ما سوی الله عارفان بالله، نوعاً این معنا را با سفرهای چهارگانه توضیح دادهاند. در سفر اول، وقتی انسان از خلق میبرد، به حق میرسد. در واقع، در این سفر اول، سالک از کل ماسوا بریده است. حتی از عقل اول، از روح اعظم، از جبرئیل و از ملائکه مقرب و از همه میبرد و به خدا میرسد. سر این رسیدن به این مرحله، رسیدن به بالاترین سطح بندگی و عبودیت است. چگونه حجت خدا به مقام امامت می رسد؟ سر فصل یکی از ابواب کتاب اصول کافی آمده است که چگونه حجت خدا به مقام امامت میرسد؟ وقتی امام معصوم خبر میدهد که پدرم به رحمت خدا رفت، از او میپرسند یا ابن رسول الله! چگونه شما متوجه شدید که به مقام امامت دست یافتید و چگونه متوجه شدید پدر بزرگوار شما، که قطب عالم بود به رحمت خدا رفت؟ در جواب میفرمایند: لانّه تداخلنی ذلة للّه لم اکن اعرفها. به خاطر آن که من چنان ذلتی نسبت به خداوند سبحان و چنان بندگی خاصی نسبت به خداوند سبحان در خود یافتهام، که تاکنون نیافتهام. یعنی قبل از این که قطب عالم شود، با آن همه مقامات معنوی با آن عصمتی که دارد، تا وقتی که قطب و جانشین امام قبلی نمیشود، این ذلّت و فروتنی را احسان نمیکند: لانّه تداخلنی ذلّه للّه، لم اکن اعرفها من یک ذلتی نسبت به خداوند احساس کردهام، که قبل از آن در خود نمییافتم. انسان کامل عبد تام خدا است در واقع، رمز امامت را در این ذلة للّه بودن معرفی میکند. یعنی تا نهایت بندگی نیاید، او حجت خدا، ولی خدا و انسان کامل عصر نمی شود. تا آن لحظه و آن حالت روی ندهد، به مقام قطبیت نمیرسد لانّه تداخلنی ذلّه للّه لم اکن اعرفها. به همین علت، عارفان بالله گفتهاند انسان کامل عبد تامّ خداست. عبد تام و عبد کامل، در عبودیت به نهایت بندگی میرسد؛ یعنی در تمام مراحل، بنده میشود، نه فقط در حد بدن و شریعت مربوط به بدن. چون قبل از او شریعت ختمی را تماماً اجرا میکرد، ولی این ذلّت نبود. فنا چیست؟ این لحظه را میگویند لحظه فنا. لحظهی ارتباط مستقیم با حضرت حق و وارد صقع ربوبی شدن و از عقل اول هم برتر شدن. یعنی در این لحظه انسان از ما سوا میبرد و لحظهای شروع میشود به عنوان سفر دوم، که در حجت خدا آن نهایت است. بنده الآن نمیتوانم از تعابیر فنی آقایان اهل معرفت استفاده کنم ولی میشود گفت آن مراحل نهایی فنا. به تعبیر دیگر آن تجلی ذاتی و هر تعبیر دیگری که بخواهید در جایش بگذارید. سفر دوم عرضم این بود در این لحظه، آن مرحله ی نهایی عبودیت و اتصال به حضرت حق، روی میدهد که این لحظهی اتصال را به عنوان سفر دوم می نامند که سالک، در حضرت حق و فوق عقل اول و فوق روح اعظم و فوق همه ی مخلوقات غور می کند باید توجه داشت که مراد ذات خداوند نیست، که ذات حضرت حق، معلوم احدی نیست، حتی رسول الله، حتی امامان معصوم. در این جا، صحبت از صقع ربوبی است، علم ربوبی است. علّمناه من لدنّا علما. علم از ناحیه حضرت حق که فوق علم ملائکه است و به آن علم لدنّی می گویند و از آن تعبیر به صقع ربوبی می نمایند. در واقع در این سفر، سالک در صقع ربوبی سیر می کند. سیر در اسماء الهی/صفع ربوبی/علم لدنی عارفان بالله میگویند سالک در این مرحله، در اسماء الهی غور میکند. در واقع سفر در حق است اما بالحق. این جا دیگر از بنده به عنوان شخص متعین جدا نیست، بلکه همهاش، محو حضرت حق است؛ حق میماند و حق. بنابراین، میشود بالحق. در این سفر دوم، مددی میگیرد، که فوق عقل و فوق همهی مراتب عالم و همه ملائکه میشود. همین جا است که لفظ خلیفة الله، حانشین خدا معنا میشود. وقتی میگوییم جانشین خدا، یعنی کسی که صفات مستخلف عنه را در خود دارد. میگوییم فلانی مدیر بود، جانشینی برای خود انتخاب کرد. آن جانشین باید در صفات مدیریت به این شخص مدیر نزدیک باشد. خداوند سبحان، بدون مجامله فرموده است خلیفة الله، جانشین خدا. اگر گفته میشود جانشین خدا، یعنی باید تمام اسماء حسنی و صفات اولیاء حضرت حق را در خود پیاده کند تا بشود جانشین به صفات مستخلف عنه. این در کجا روی میدهد؟ در سفر دوم، که سالک،از خلق بریده است و به حق رسیده است و در صفات علیای حضرت حق و در صقع ربوبی و اسمای حسنی سیرمیکند و از علم ربوبی بهره مند می شود و حانشین خدا می شود. سوره بقره و مسئله جانشینی آدم اگر اوایل سوره بقره را بنگرید، آن جا که بحث جانشینی حضرت آدم برای خدا مطرح میشود که انّی جاعل فی الارض خلیفة، آن جایی که ملائکه اعتراض میکنند خداوند سبحان از طریق همین اسماء حسنی، جانشین بودن آدم را اثبات میکند. ملائکه که به این کار خداوند اعتراض کردند، خداوند میفرماید علّم آدم الاسماء کلها. خداوند سبحان، وقتی حضرت آدم تعلیم اسماء را فرا گرفت، به ملائکه می فرماید، اگر میتوانید از این اسماء خبر دهید: انبئهم باسمائهم. صحبت از انباء است نه تعلیم. آنها میگویند ما نمیدانیم. حضرت آدم شروع میکند به بیان اسماء. آن لحظه آنها میگویند بار الها! تو میدانستی و ما نمیدانستیم و خداوند سبحان میفرماید: دیدید میدانم آن چرا که شما نمیدانید؟! این مضمون که گفته میشود در واقع سرّ خلیفة الله بودن آدم را، مسئله اسماء حسنای حضرت حق داند. در واقع، مسئله خلیفة الله بودن، زیر سر اسماء حسنی حضرت حق است. خلافت انسان کامل تکوینی است از آیات و روایات بر می آید که، خلیفه خدا، باید همهی اسمای حسنای الهی را در خود پیاده کند. کسی که به این جا میرسد، جانشین خدا تکویناً می شود و نه به صورت یک جعل و قرارداد. جعل و قرار داد، متفرع بر این تکوین است. کسی که تکوینا، فوق عقل اول شد به صقع ربوبی بار یافت، اسماء الهی را در خود پیاده کرد، صفات علیای حضرت حق را در خود نشاند، او میتواند جانشین خدا بشود. این جاست که میشود روح عالم. در واقع، اگر آن خصیصههایی که در آغاز سخن برای روح عالم در نظر گرفتیم و همهی آنها را متفرع بر روح عالم بودن انسان کامل، در نظر گرفتیم، زیر سر این سفر دوم است. البته به صرف این سفر دوم حجت خداوند نمی شود. سفر سوم انسان کامل خلیفة الله، آن هنگام که از سفردوم به سفر سوم میرسد، سریان در عالم پیدا میکند و خلیفهی تکوینی به حق می شود؛ یعنی عملاً میشود جانشین، خدا عملاً در همهی هستی سریان پیدا میکند، عملاً همه میشوند مطیع او، عملاً او میشود صاحب عصر و الزمان. این جاست که میگوییم در واقع سفر دوم به همراه سفر سوم، باز حقانی است. وراء حضرت حق نیست، چیز دومی در برابر حضرت حق نیست. به نور حق در اشیاء هستند و به نور حق، در اشیاء سریان پیدا میکنند. وقتی به نور حق سریان پیدا میکند، همه موجودات تکویناً، عبد اویند. غلام اویند. نسبت به حضرت حق، همه عبدند، به معنای عبدی که میفهمیم. ولی همه میشوند غلام انسان کامل و رعیت او، به خاطر سریان او در عالم و مدد دادن عالم. سفر چهارم و بازگشت به سوی خلق پس سرّش، در این سفر سوم است. بعداً انسان کامل، دستگیری هم میکند. نوعاً دستوراتی که انسانهای کامل نسبت به افراد دارند، آن دستگیری است که میکنند. هر عارفی که به جایی میرسد، در واقع از آنها مدد میگیرد که میشود سفر چهارم، که از حق به سمت خلق میرود اما این بار حقانی. این آن چیزی است که در عرفان مطرح است. در واقع سرّ ولایت و سرّ خلافت، به آن مرحلهی دوم میرسد، که حقیقت فنا و حق الیقین و ولایت تکوینی روی میدهد. و آن ولایت که سریان پیدا میکند، میشود خلیفهی بالفعل. همین مضامین، در روایات اهل بیت آمده است که من در آغاز سخن، هر سخنی که از عارفان بالله گفتم روایات اهل بیت را در این زمینه عرض کردم.حال اگر این معنا را انسان بفهمد، این که امامان معصوم میگویند ما تسبیح گفتیم، ملائکه در پی ما تسبیح گفتند، ما تحمید کردیم، ملائکه در پی ما تحمید کردند، همهی اینها معنا پیدا میکند. همهی آن چه که به عنوان حجت خدا میفهمیم، معنا پیدا میکند. جهت ولایت برخی از مباحث وجود دارد که من به آن مباحث نمیخواهم اشاره کنم؛ مثلا این که جهت بشری انسان کامل، چگونه با آن جهت معنوی او جمع میشود. جهت بشری، بشر است، هم چنان که نبی بشر است در عین حال، آن جنبه روحی و معنوی را نیز دارد. اجازه میخواهم دو سه نکته را عرض کنم. این که اگر بخواهیم در مورد انسان کامل، انبیاء، اولیاء و امامان معصوم سخن بگوییم، باید به این چند معنا تکیه کنیم. یکی مسئله حقّانی بودن اولیا است، به جهت حقی آنها، که همین سخنی است که به عنوان سفر دوم گفتیم. در واقع مغز و باطن و عمق ولایت این جاست. عمق روح عالم بودن این جاست که از او تعبیر میکنند به حق الیقین جهت ولایت. معراج پیامبر و ملائکه/جهت حق الیقینی انسان کامل در روایات کافی دیدهاید که از امام معصوم در مورد معراج رسول اعظم میپرسند که رسول الله، صلی الله علیه و آله و سلّم، در معراج وقتی از جبرئیل گذشت، به خدا رسید، چگونه رسید؟ آن جا آمده است نور حضرت حق را دید، فوق همهی مخلوقات. آن گونه که خدا میپسندید، نور حضرت حق را دید و آن عظمت حضرت حق را دید. آن جهت ولایت و جهت حق الیقینی انسان کامل است که فوق همهی ملائکه است. جهت ملکی انسان کامل جهت دیگری که برای امامان معصوم و برای انسانهای کامل مطرح است، جهت ملکی آنها است. جهت ملکی آنها، آن جهتی است که با ملائکه ارتباط برقرار میکند و ملک مسدد دارند. هر نبی و هر انسان کامل معصومی، یک ملک مسدد دارد که او را تسدید میکند. چگونه ملائکه به روح عالم مدد می دهند؟ در عین این که شأنی از شئون اوست، او را تسدید میکند. این خود سخنی است در بحثهای عرفانی، که چگونه ملک که شأنی از شئون انسان کامل است، میتواند به روح عالم، مدد دهد و مسدد باشد. همان گونه که ما میگوییم روح ما برتر است، ولی همین روح، برخی از شئون را در عالم خیال، به وسیلهی قوهی خیال انجام میدهد. در واقع، قوه خیال مدد میدهد به او در شأن خیالی او. انسان کامل نیز از ملک مدد میگیرد. تفاوت روح اعظم و جبرئیل نوع انبیاء، از روح القدس، از جبرئیل مدد میگیرند. در روایات کافی بنگرید! رسول الله، از فوق این ملک، مدد میگیرد. یعنی جبرئیل و فرشتهی وحی، نسبت به آن روح اعظم میشود تابع و پیرو. میشود شأنی از شئون آن ملک برتر که روح اعظم است: تنزل الملائکه و الروح. روح را به معنای رئیس الملائکه و روح اعظم که برتر از جبرئیل است، گرفته اند. در روایات هم آمده است. روح اعظم، به طور انحصاری، تسدید دهندهی رسول الله است. انبیاء دیگر از روح اعظم تسدید نگرفتهاند ولی رسول الله از روح اعظم تسدید میگیرد. جهت ولایی و ملکی امامان معصوم بالاتر از سایر انبیاء است امامان معصوم میفرمایند، ما که اوصیاء نبی هستیم، ما هم از این روح اعظم تسدید میگیریم، بعد از رسول الله، این روح اعظم، بر ما نازل میشد و فرود میآمد. جهت ملکی اهل بیت از جهت ملکی انبیاء برتر است؛ همچنان که جهت ولایی اهل بیت، از جهت ولایی و جهت حق الیقینی انبیا برتر است، چون جهت ولایی رسول الله برتر است. شریعت پیامبر مهیمن بر همه شرایع است ولایت رسول الله، از همهی ولایتها و جهت حق الیقینی رسول الله، از همهی حق الیقینیها برتر است. این جاست که میگوییم اهل بیت عصمت و طهارت به آن اوج به تبع رسول الله دست یافتند. البته باید گفت رسول الله اصالتاً و ائمه معصومین وراثتاً به این اوج رسیدند. لفظ وراثت و وصایت، در فرهنگ شیعی مشخص است. وراثت و وصایت، یعنی همیشه هر نبی ای که از این نشته رخت برمیبست، وصی ای داشت که صاحب علوم و صاحب ذوق او میشد. رسول الله، که به آن نهایت حق الیقین دست پیدا میکند، از همهی انبیا در حق الیقین، برتر است و همین، سرّ مهیمن بودن شریعت رسول الله، بر شرایع دیگر است و همین موجب میشود قرآن بر همهی کتب آسمانی مهیمن است. رسول الله اینگونه است. اهل بیت عصمت و طهارت، وصی رسول الله اند؛ یعنی جانشین رسول الله هستند. علم رسول الله را دارند. آن علم رسول الله، بعد از رسول الله در امیرالمؤمنین مینشیند. تا حضرت حجت این معنا ادامه دارد؛ یعنی حقیقت آن علم حق الیقینی، در رسول الله است. حقیقت اصلی، وراثتاً و وصایتاً به امامان معصوم می رسد. اگر کسی این معنا را بیابد، میگوید اهل بیت عصمت و طهارت، در مقام باطن، به آن باطن رسول الله دست یافتند. پس مهیمن بر همهی انبیا هستند و این معنا در روایات هم آمده است. جایگاه وصی در فرهنگ شیعه در روایات کتاب کافی از قول معصوم آمده است که ما من نبی إلا و له الوصی. خداوند سبحان، شأنش اجل است علمی را به یک نبی بدهد و با ارتحال آن نبی، آن علم را به آسمان ببرد. وقتی نبی به رحمت خدا میرود، آن علم به وصی او منتقل می شود. لذا وقتی یک نبی از این نشئه می رود کس دیگری وصی او می شود. وقتی حضرت آدم میرود، حضرت شیث، در جای او مینشیند. وقتی حضرت نوح از این دنیا میرود، یوشع بن نون در جای آن مینشیند. ما برخی از اوصیاء را به اسم میشناسیم، ولی برخی از اوصیاء بر ما پوشیده است. ولی امامان معصوم فرمودند هیچ نبی نیست مگر این که برای او وصی است. بعد فرمودند وصی به این معنا است که علم و ذوق نبی در وصی می نشیند. آن جهت حق الیقینیاش، آن جهت ملکیش در او مینشیند. با فوت وصی، وصی دیگری باید در جای او بنشیند. تفاوت پیامبر اسلام و ائمه امامان معصوم میفرمایند، وقتی که رسول الله از این نشئه به در میرود، باید حتماً وصی در جای او بنشیند. مسّلم است وقتی رسول الله که، علمش علم کامل است، این وصی هم باید در نهایت کمال باشد. لذا میگویند در جای رسول الله مینشیند؛ یعنی متحمل علم رسول الله است. در روایات آمده که ائمه میفرمایند، هر علمی که رسول الله دارد، ما نیز داریم جز فضل نبوت. یعنی نبی نیستیم، نبوت نداریم.در ابتدای کتاب حجت اصول کافی تفاوت های نبی و امام بیان شده است.در واقع ائمه می فرمایند، ما وصی رسول الله هستیم؛ وقتی رسول الله مهیمن همهی انبیا است، ما هم مهیمن همهی انبیا هستیم، ولی فضل نبوت انبیا را نداریم، فضل نبوت حضرت عیسی را نداریم، فضل نبوت حضرت ابراهیم را نداریم. این همان سرّی است که وقتی حضرت حجت میآید، حضرت عیسی پشت سر او نماز میخواند و یکی از اولیاء محمدی می شود. این بیانگر همین مضمونی است که اشاره کردیم. پیروی حضرت عیسی از حجت بعد از رسول الله، همهی شرایعی که نسخ میشود، حتی حضرت عیسی که میآید بر شریعت رسول الله است؛ یعنی شریعت اختصاصی او مختوم شده است، الآن میشود به عنوان رعیت رسول الله در شریعت و پیرو حضرت حجت در ولایت. این بیانی است که معمولاً در فرهنگ شیعی هست و همین هم در بیان عرفا آمده است. علی(ع) با همه پیامبران است عجالتاً با این مضمون، مقام اهل بیت عصمت و طهارت، نسبت به انبیاء دیگر هم مشخص میشود. هم جهت مَلَکیشان برتر است و هم جهت حق الیقینیشان. اگر کسی با این منظر نگاه کند، بسیاری از روایاتی که هست که: "یا علی اَنتَ معی جهراً و مع الانبیا سرّاً" با همهی انبیا هستی و سّر همهی انبیا هستی، معلوم می شود. این که برخی از عارفان بالله، از امیرالمؤمنین، به عنوان سّر همهی انبیا، یعنی باطن و مدد دهندهی انبیا نام می برند، به همین دلیل است. این مقام برای اهل بیت عصمت و طهارت هست. بروز ظاهری ولایت البته امامت، یک بروز این سویی هم دارد؛ یعنی آن ولایت رسول اللهی و آن به اصطلاح تسدید ملائکه، یک بروز این سویی دارد که همان مضمونی است که ما به عنوان خلیفهی حاکم در جامعهی اسلامی میشناسیم. یعنی می گوییم بعد از رسول الله، امیرالمؤمنین به عنوان خلیفه است؛ خلیفه به عنوان حاکم. خلافت باطنی پابرجا است، خلافت ظاهری را الآن عرض میکنم. که اهل معرفت از آن تعبیر میکنند به خلیفهی به سیف. این شأن حکومت، شأن نصبی خداست؛ یعنی خدا او را منصوب میکند. خلیفه الله به معنای حکمران هم هست، چون خلیفه الله هم در باطن است که نتیجهاش در ظاهر پیدا میشود. این همان مضمونی است که در فرهنگ شیعه ما به آن معتقدیم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
منبع : پرتال امام خمینی (ره)
۹۴/۱۰/۲۱